با سلا م لطفا شما و خانم بیات روزپنجشنبه در محل ناحیه 3 حضور داشته باشید ( در مورد مسابقه وبلاگ نویسی )و اگر درس دارید به مدیران بفرمایید با آموزش هماهنگ کنند .
ایستاده بودم منتظر به امید دستی که پنجره ام را به روی روشنائی باز کند و تو آنرا گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران . دانه ام را از کویر نادانی بیرون آوردی و در دشت علم رویاندی . من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم ، تو مرا به انتهای دشت هابردی .در آنجا اقاق هائی دیدم که نور می پاشیدند و از دیار شب گذر می کردند.تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی اینک ما ایستاده ایم من و تو ، تا که بازکنیم پنجره بسته را به روی طالبان نور . روبرویمان دریچه ای است که به دشت روشنائی گشوده میشود.