مدرسه ی کار و فناوری

همیشه راه آسمان باز است پرواز را بیاموز

همیشه راه آسمان باز است پرواز را بیاموز

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


باز کن پنجره ها را، که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد،

و بهار،

روی هر شاخه، کنار هر برگ،

شمع روشن کرده است.


همه ی چلچله ها برگشتند،

و طراوت را فریاد زدند.

کوچه یکپارچه آواز شده است،

و درخت گیلاس،

هدیه ی جشن اقاقی ها را،

گل به دامن کرده است.

باز کن پنجره ها را ای دوست!

هیچ یادت هست،

که زمین را عطشی وحشی سوخت؟

برگ ها پژمردند؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست،


توی تاریکی شب های بلند،

سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،

نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟


هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن!

و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!


و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،

با همین دست تهی،

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد.

خاک، جان یافته است.

تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را ...





و بهاران را باور کن!

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۰۳
طاهره یگانه
در فیزیک دوران دبیرستان با وسیله ای آشنا شدیم که  وجود بار الکتریکی را نشان می داد نوع بار را تعیین می کرد و مقدار بار را هم مشخص می نمود در آن زمان ما تنها شکل این وسیله را در کتاب درسی فیزیک می دیدیم اما چند روز پیش یک نمونه واقعی از این وسیله را در کلاس درس مشاهده نمودم دانش آموزان با وسایل بسیار ساده آن را برای درس علوم ساخته بودند که حرکت کردن و جابه جا شدن تیغه های آن بسیار جالب بود.






طرز کار این وسیله ی جالب را از اینجا بخوانید
                                                   

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۵۵
طاهره یگانه

در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود.

او با گریه گفت: کمال در بچه من “شایا” کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تواند چیزهایی رو بفهمد که بقیه بچه ها می توانند. بچه من نمی تواند چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاورد.کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!

افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند .

پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال آن بچه رادر روشی می گذارد که دیگران با او رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:

یک روز که با شایا در پارکی قدم می زدیم تعدادی بچه را دیدم که بیس بال بازی می کردند. شایا پرسید: بابا به نظرت آنها من را بازی میدهند…؟!

می دانستم که پسرم بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها او را در تیمشان نمی خواهند، اما فهمیدم که اگر پسرم برای بازی پذیرفته شود، حس یکی بودن با آن بچه ها می کند. پس به یکی از بچه ها نزدیک شدم و پرسیدم : آیا شایا می تواند بازی کند؟! ان بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها را بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما ۶ امتیاز عقب هستیم و بازی در راند ۹ است. فکر می کنم او بتواند در تیم ما باشد و ما تلاش می کنیم او را در راند ۹ بازی بدهیم….

در نهایت تعجب، چوب بیس بال را به شایا دادند! همه می دانستند که این غیر ممکن است زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیرد! اما همین که شایا برای زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ را خیلی آرام بیندازد که شایا حداقل بتواند ضربه آرامی بزند…اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب را گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و ارام توپ را انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرامی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ را برداشت و می توانست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد…اما به جای این کار، او توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند : شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!! تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که انجا بود می توانست توپ رو جایی پرتاب کند که امتیاز بگیرد و شایا از زمین  بیرون برود، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو انجا انداخته! توپ رو بلند انطرف خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط ۲، بدو به خط ۲ !!! شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند.. همین که شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به ۳ !!! وقتی به ۳ رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند:

شایا، برو به خط خانه…! شایا به خط خانه دوید و همه ۱۸ بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشد.

پدر شایا درحالی که اشک در چشم هایش بود گفت: آن ۱۸ پسر به کمال رسیدند

نکته: ما چگونه می توانیم به کمال برسیم؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۷:۲۷
طاهره یگانه