ایستاده بودم منتظر به امید دستی که پنجره ام را به روی روشنائی باز کند و تو آنرا گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران . دانه ام را از کویر نادانی بیرون آوردی و در دشت علم رویاندی . من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم ، تو مرا به انتهای دشت هابردی .در آنجا اقاق هائی دیدم که نور می پاشیدند و از دیار شب گذر می کردند.تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی اینک ما ایستاده ایم من و تو ، تا که بازکنیم پنجره بسته را به روی طالبان نور . روبرویمان دریچه ای است که به دشت روشنائی گشوده میشود.
عشق یعنی جسم روحانی شده قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین آسمانی کردن روی زمین
هرکه با عشق آشنا شد مست شد وارد یک راه بی بنبست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنی است ردپای عشق در او دیدنیست
روز معلم مبارک باد.