باز هم مهر

باز هم مهر باز هم مهربانی باز هم بهار


مدرسه ای که بوی عشق می دهد و صفا من و دو کلاس کوچک

تمام امکانات من برای تدریس کمد کوچکی است که تنها با یک کاردستی ساده از سال گذشته تزیین شده است.



دانش آموزان معصومی که منتظرند و چشم براه. چشم براه تدریس من
با حداقل امکانات

منتظرند که ببینند چه می خواهند یاد بگیرند...

بعد از معرفی می گویم که من دبیر کار و فناوری شما هستم قرار است

مقداری چوب  مقداری نقشه کشی مقداری رایانه و مقداری... با دست خالی خالی به شما یاد دهم.

و ...

باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی
فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت
زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
 جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد